درباره مدت عمر موسی و هارون و هم چنین کیفیت وفات ایشان اختلافی در روایات و تواریخ دیده می شود. مشهور آنست که عمر موسی علیه السلام هنگام رحلت 120 سال(1) و عمر هارون 123 سال بوده و در روایتی که صدوق قدس سره در اکمال الدین از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده است عمر موسی علیه السلام 126 سال و عمر هارون 133 سال ذکر شده است.(2)
قبر موسی علیه السلام را عموما در کوه نبأ یا نبو در کنار جاده اصلی، پَهلُوی تل قرمز رنگ ذکر کرده اند و قبر هارون را در طور سینا نوشته اند.
و اما کیفیت وفات هارون مطابق حدیثی که صدوق قدس سره از امام صادق علیه السلام روایت کرده، این گونه بوده است که موسی با هارون به کوه طور سینا رفتند و در آنجا خانه ای دیدند که در آن درختی بود و جامه ای بر آن درخت آویزان بود، موسی به هارون گفت؛ جامه ات را بیرون آر و این جامه را بپوش و داخل این خانه شو و روی تختی که
[175]
در آن قرار دارد بخواب، هارون چنان کرد و چون روی تخت خوابید هنگام وفاتش فرا رسید و خدای تعالی او را قبض روح کرد.
موسی به نزد بنی اسرائیل بازگشت و داستان قبض روح هارون را به آنها خبر داد. بنی اسرائیل موسی را تکذیب کرده و گفتند؛ تو او را کشته ای و حضرت را متهم به قتل هارون کردند. موسی نیز برای رفع این اتهام به خدای تعالی پناه برد و خداوند به فرشتگان دستور داد جنازه هارون را روی تختی در هوا حاضر کردند و بنی اسرائیل او را دیدار کرده و دانستند که هارون از دنیا رفته است.(1)
در چند حدیث دیگر که در امالی و اکمال الدین از آن حضرت روایت کرده، جریان رحلت موسی را اینگونه ذکر فرموده که چون عمر موسی به سر رسید خدای تعالی ملک الموت را فرستاد و او به نزد موسی آمده و بر آن حضرت سلام کرد. موسی جواب سلام او را داده فرمود؛
تو کیستی؟ گفت؛ ملک الموت هستم که برای قبض روح تو آمده ام. پرسید؛ از کجا قبض روح می کنی؟ گفت؛ از دهانت، گفت؛ چگونه؟ با اینکه به وسیله آن با پروردگارم تکلم کرده ام. ملک الموت گفت؛ از دستهایت. موسی گفت؛ چگونه؟ با اینکه تورات را با آنها گرفته ام.
ملک الموت گفت؛ از پاهایت.
موسی گفت؛ چگونه! با اینکه بوسیله آنها به طور سینا رفته ام.
ملک الموت گفت؛ از دیدگانت.
موسی گفت؛ چگونه! با اینکه پیوسته به آنها نگران پروردگار بوده ام.
ملک الموت گفت؛ از گوشهایت.
باز موسی گفت؛ چگونه! با اینکه سخن پروردگارم را با آنها شنیده ام.
خدای سبحان به ملک الموت وحی فرمود؛ او را واگذار تا خود درخواست مرگ کند، این جریان گذشت و موسی علیه السلام یوشع بن نون را خواست و وصیتهای خود را به او کرد و سپس از نزد بنی اسرائیل رفت و غایب شد و در همان دوران غیبت به مردی برخورد کرد که قبری را حفر می کرد، موسی به آن مرد گفت؛ میل داری در حفر این قبر تو را
[176]
کمک کنم؟ آن مرد گفت؛ آری.
موسی به کمک آن مرد قبر را کند و لحدی برای آن ساخت آنگاه میان آن قبر رفت و در آن خوابید تا ببیند چگونه است، در همانحال پرده از جلوی چشم موسی برداشته شد و جایگاه خود را در بهشت مشاهده کرد و به خدای تعالی عرض کرد، پروردگارا! مرا به نزد خود ببر.
همان مرد که در واقع ملک الموت بود و بصورت آدمیان درآمده و قبر را حفر می کرد موسی را قبض روح کرد و در همان قبر او را دفن کرد. در این وقت کسی فریاد زد؛ موسی کلیم اللّه از دنیا رفت.(1)